چه غریب ماندی ای دل! نه غمي، نه غمگساري
نه به انتظارِ یاري، نه زِ یار انتظاري

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باري

چه چراغِ چشم دارد دل‌ام از شبان و روزان
که به هفت آسمان‌اش نه ستاره‌اي ست باري

دلِ من! چه حیف بودی که چنین زِ کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نمانْد وقتِ کاري

نرسید آن که ماهي به تو پرتوي رسانَد
دلِ آبگینه بشکن که نمانْد جز غباري

همه عمر چشم بودی که مگر گلي بخندد*
دگر ای امید، خون شو که فروخلید خاري

سحر-ام کشیده خنجر که چرا شب‌ات نکُشته ست
تو بکُش که تا نیفتد دگر-ام به شب گذاري

به سرشکِ همچو باران زِ بر-ات چه برخورم من؟
که چو سنگِ تیره ماندی همه عمر بر مزاري

چو به زندگان نبخشی تو گناهِ زندگانی،
بگذار تا بمیرد به برِ تو زنده‌واري

نه چنان شکست پشت‌ام که دوباره سر برآرم،
من ام آن درختِ پیري که نداشت برگ‌وباري

سرِ بی‌پناهِ پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیرِ مرگ دیگر نگشایدت کناري

به غروبِ این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفایِ یاران که رها کنند یاری...

هوشنگِ ابتهاج (ه‍. ا. سایه)، «زنده‌وار»، تهران، آذرِ ۱۳۵۸، از دفترِ یادگارِ خونِ سرو (توس، ۱۳۶0)، صص ۱۴۹ و ۱۵0، و دفترِ سیاه‌مشقِ ۳ (توس، ۱۳۶۴)، صص ۱۴۵ و ۱۴۶، و دفترِ سیاه‌مشق (کارنامه، ۱۳۹۳)، صص ۱۴۲ و ۱۴۳.

هیچ‌گاه شعر را تا این اندازه به خود نزدیک ندیده ام، یا خود را در شعري این‌قدر نزدیک. بسیار شده است که این شعر یکسره در ذهن‌ام تکرار شود، به‌ویژه با صدای همایونِ شجریان در آهنگي که محمّدجوادِ ضرّابیان ساخته است. امّا بیشتر بیت‌هایي را که نخوانده است تکرار می‌کنم: «چه چراغِ چشم دارد دل‌ام از شبان و روزان.../ دلِ من چه حیف بودی که چنین زِ کار ماندی.../ نرسید آن که ماهي به تو پرتوي رساند.../ سرِ بی‌پناهِ پیری به کنار گیر و بگذر.../ به غروبِ این بیابان بنشین غریب و تنها...». حالِ بدي ست. شاعر نیز از آشفته‌حالیِ خود در سرایشِ بیت‌هایِ این غزل گفته است در کتابِ پیرِ پرنیان‌اندیش. وزن و ساختارِ آن مرا یادِ دو شعرِ بزرگِ سعدی می‌اندازد: گاهي «شبِ عاشقانِ بی‌دل چه شبي دراز باشد»، و بیشتر «سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابي...». و اکنون به وقتِ این شعر زنده‌وار ایم، به‌قولِ سیاوشِ کسرایی: در شبِ ناتمامِ سعدی.

* در سیاه‌مشقِ چاپّ‌ِ کارنامه آمده است: «همه عمر چشم بودم...»، صورتِ قدیمی‌تر را از آن رو پسندیدم و آوردم که فروتنانه در خطابِ غیرِ مستقیم با خود است یا صورتِ مصدریِ زمانِ فعلِ بودن است. همچنان‌که این از معدود غزل‌هایِ سایه است که تخلّصِ نامِ شاعر را به همراه ندارد.

وزنِ شعر: رَمَلِ مُثَمَّنِ مَشکول
ل ل - ل / - ل - - / ل ل - ل / - ل - -
ت ت تن / ت تن / ت تن تن / ت ت تن / ت تن / ت تن تن
فاعِلاتُ فَاعِلاتُن فاعِلاتُ فَاعِلاتُن